سه شنبه ای که مامان با غذا رسیدُ منُ برد رو ابرارُ گفتماین سه شنبه هم واسم ماهیِ جنوبُ 

برنج شماللواشک خونگیُ میوه خشک رسیدو من فکر میکنم سه شنبه هام دارن رنگی 

میشن.سه شنبه های طلایی که برقشونو به رخ بقیه ی روزهام میکشن.

و من اینارُ با جون دل میپذیرمُ شکر تند،تند در من جوانه میزنه و باغ دلمو سبز میکنه.

امیدم به گرفتنِ بزرگتراشهتو یه سه شنبه ی فوق طلاییشاید این هفته بیاید،،شاید.

جمعه از سر کار که رسید گفت تمیزکاریُ پختن تعطیلاز صبحانه بریم بیرون.اونقدر من 

دست،دست کردم که به ناهار رسیدیم.قبلش رفتیم شهر کتاب.کتاب سفارش دادم.بین 

کتابهاونویسند ه ها قدم زدم،روح تشنه مو میدیدم که با ولع تمام مینوشه.اونکه سیراب نشد اما 

گرسنگی مارُ کشوند بیرونکباب اعلا خوردیم.خیلی چسبید.خواب شیرین ظهر هم کیف فراوان 

دادروز خوبی بود.یک استراحت جانانه و آماده شدن برای شنبه ی پرکارانرژی و حال خوشش،

جمعه ای که باید متفاوت از روزهای دیگه بگذره رُ ساخت.قدر مهربونیاشُ میدونم.کاش کم نباشه 

از سرِ مهرِ زیادش

شنبه همه ی خونه رُ باهم تمیز کردیم.انرژی های خوب،خوب تو خونه جاری شد،من که قشنگ 

میدیدمشون که تو خونه میگردنُ صفا میارن.یه دوش عالی گرفتم.نشستمو تماشا کردم.هیچی 

مثل نشستنُ تماشا کردن بعد از تمیزکاری آدمو سرِ حال نمیاره.بهم گفت واژه ای نیست که بودنت 

کنارمو توصیف کنه.خواستم که تو این جمله ش غرق بشمُ شدم

آبگوشت روی گاز بودصدای قل خوردنش،صدای زندگی بودشب بودپاییز بودزندگی تو خونه ی 

ما که خارج از شلوغیِ دنیاست،آرااام در جریان بود.

غذا توی ظرفهای آبی سفالی و بین رنگها تابلوی نقاشی بود که دلم نمیخواست بهم 

بخوره،عطرش به خونه روح میدادُ طعمش به ما مستی.

خونه با بوی غذای خونگی،برق افتادگی و شادیِ آدماش با چیزای کوچیک،کوچیک خونه 

میشهشنبه هام میتونه خوب شروع بشه و بهتر تموم.

و امروز یکشنبه توی این حجمِ تمیزی و براقی نشستم،مینویسم،میخونم،خیالمُ میگردم،دلم از این 

همه رنگو زیباییِ اطرافم میلرزهو عشق میکنم با تنهاییم،با آرزوهام،با دنیام.

به هر طرف نگاه میکنم تو دنیای کوچیکم نعمتی هست که خدا پشتش نشسته،ازش میخوام 

امروز مهمونم باشه و بشینه پای حرفام

میدونم به دنیا اعتمادی نیستممکنه یه روزی اینا نباشن و من در حسرتها باشمکیف ازشون و 

شکر بابتشون یادم هست هرلحظهو حسم وصف نشدنیه در حال حاضر.




(با سرعت نور از میان گذشته ها رد میشوم،،

و همانطور که دارم تلخِ شیرینِ شاد ِغمگین را میگذرانم،،

این روزها بر من فرود می آینددرست زمانی که منتظرشان نیستم)

                                                                                       سایه





مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها