امروز صبح کلاس داشتم دیشب تا حدود ۳صبح بیدار بودم و تمرین هامو حل میکردم. صبح ۵:۳۰ بیدار شدم و روزم شروع شد. کسل بودم اما دنبال خوشی و وصل شدن به جهان گشتم و به شیرقهوه به اضافه ی تکه ای کیک کره ای خونگی رسیدم( کیک رو روز سپندارمذگان پختم و ترکیب وانیل و کره ش، رنگ نباتیش، بافت و نرمیش مدهوش کننده بود). 

 قهوه مو گذاشتم روی گاز،، چند تا فرنچ تست نمکی برای همسر ( شب کار بود و صبح می رسید.) سرخ کردم. نارگیل، بادام زمینی و . گذاشتم واسه دانشگاه. 

 آب رو که به صورتم زدم، بوی قهوه که پیچید تو خونه، من دیگه وسط جهانم سرخوش و امیدوار بودم. 

آماده شدم و از خونه زدم بیرون یکم دیرم شده بود اما نگم از آسمون،، رنگهاش. خاکستری و قرمزو آبی که بهم دست داده بودنو منو تو خودشون میکشیدن. سرم به سمت آسمون بودو می دویدم یعنی نزدیک بود کله پا بشم. دلم میخواست رو به قاب آسمون می ایستادم و تا وجودم طلب میکرد،، نگاه میشدم. از شکرو اشتیاق لبریز بودم 

توی راه آهنگ گوش کردمو دلم میخواست بنویسم. از لحظه ی حال،، از لذت بردن،، از دیدن زیبایی ها اما به جاش آسمون رو نگاه کردمو با آهنگهام به خاطرات پیوستم اونقدر حالم خوش بود که دیر شدن واسم کوچیک شد حس اون لحظه م همه چیز داشت و من غرق بودم در اکنونی شگفت انگیز بی هیچ پس و پیش. 

به بهترین و خفن ترین شکل ممکن تاکسی و. سر راهم قرار گرفت و حتی ۱۰ دقیقه قبل از استاد رسیدم. سر کلاس هم رفتم تو دل ترس هام،، تمرین حل کردم، توضیح دادم، و. در کل شادو شیرین کلاس تمام شد. نم بارون رو با پادکست و کتاب صوتی بیامیزید اگر حتی سرسوزن سایه رو بشناسید، میدونید با تمام خستگیش، این ترکیب سرخوشش میکنه و سرحاال 

مدام دنبال تکه ای آسمونو ابر بودم که بهش خیره بشمو منو بکشه تو خودش. آبی های آرام ، ابرهای شفافو سرکش و طلایی براق و مرموز نور، منعکس شده تو ابرها، داشتند منو به جنون می رسوندند. راستی چی شمارو به جنون میکشونه. اصلن کسی اینجارو میخونه ؟؟ اگه میخونید، دلتون خواست بگید اگه چیزی نیست که به جنون برسوندتون،، بیشتر توجه کنید،، آهسته تر بشید،، تآمل کنید و دلتون رو بدید به دنیا و این لحظه، حتمن پیداش خواهید کرد. و اون موقعست که دیگه آدم قبل نخواهید شد،، مزه ی جنون که رفت زیر دندونتون،، معتادش میشید،، هرروز دنبال یه کشف و جنون تازه میگردید و چون جوینده، یابنده است،، هرروز با یک دیوانگی دیگه بیشتر خودتون رو میشناسید و اونجاست که دیوانگی ها به شما کمک میکنند خلاقو خالق بشید جنون با خودش جادو میاره،، شما چوب سحرآمیزی خواهید داشت برای ستاره باران کردن زندگیتون.

له رسیدم خونه. پلو عدس با آب مرغ و سیب زمینی حبه ای خرد شده رو دم کردم و خوابم برد 

بیدار شدم با همسر غذا خوردیم،، حرف زدیم دمنوش آویشن، ویتامین سی و آب پرتقال خوردیم ( از مایعات، دمنوش، ویتامین سی، بخور آب گرم و. غافل نشید تو این روزاا) 

همسر رفت سر کار من ظرفهارو شستم،، تی زدم کارهام که تمام شد، چایی رو با زعفران و دارچین دم کردم،، فرنچ تست هارو تو کره سرخ کردم و شبم رو با عطر وانیل و زعفران عطرآگین کردم 

الان سبک و شادو سرخوشم. حتی اگر فکر کنیم خالی ترین دست و کسل کننده ترین زندگی و ناامیدی و فلانو فلانو داریم باز هم میتونیم روزهامونو شیرین کنیم فقط کافیه خودمونو بغل کنیم و بهش بگیم چی میخوای؟؟ بعد خوب نگاه کنیم،، عجله رو ته نشین کنیم،، تو لحظه مون آرام بگیریم و سرشار از تمرکز و نگاه بشیم. اون موقعست که تکه های آسمون مارو به نور، روشنایی و شکر خواهند رسوند و زندگی چیزی جز لذت نیست. 

الان که ساعت ۲۲:۱۰ ست دراز کشیدم و پر از شکرم. میخوام ادامه ی فیلمم رو ببینم و بخوابم. فردا میخوام همسر رو سورپرایز کنم با یه کار غیرمعمول و کمی عجیب،، واسش خوشحال و هیجان زده م 

 

 

 

غرق بودم در اکنونی شگفت انگیز بی هیچ پس و پیش 

همه چیز اکنون بود با یه نقطه سر خط. 

و سر خط بعدی من ایستاده بودم که هرچند اکنونم کوچک بود اما قد آسمان کش آمده بود !!! 

                                            سایه

 

 

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها