ذهنم یکم شلوغ شده. امروز غیبت کردم، قضاوت کردم. و کلا یه افکاری به سراغم اومده. دلم میخواد بی حاشیگیم، آرامشم، بیخیالیم، قدرت و تسلطم روی خودم رو حفظ کنم. دلم میخواد در جریان زندگی رها باشم، خودمو بسپارم و پیش برم. دوری از جمعو هیاهو و نزدیکی به خودم، قوانینم،  آگاهی به خودم و حال خوشم رو گاهی در برابر بعضیا از دست میدم. کسایی که دنبال بهتر بودن ازم هستن، رقابت تو چشماشون موج میزنه و حتی گاهی با دروغ های شاخدار میخوان موضعشون رو نگه دارن. 

 

 بعد از بقیه که میگذرم میرسم به عمق سایه. سایه چی تو درونش داره. اون دنبال چیه. خودش چقدر  اسیر رقابت میشه. بدجنسی هاش کجان. کدوم بخش هاش باید شفا پیدا کنن. کدوم یکی از صفاتی که در دیگری حالشو بد میکنه، در خودش وجود داره. ؟؟؟؟ چند تا علامت سوال دیگه باید بذاره تا انگشتو زبانش به طرف خودش بچرخهه. 

 

دلم میخواد تو زمینه های عرفان، فلسفه، تاریخ، روانشناسی فردی و اجتماعی  در مسیرهای روشن و مشخص مطالعه ی هدفمند داشته باشم اما نمیدونم از کجای هرکدوم شروع کنم، با وجودیکه میدونم همین ندونستن بخشی از مسیرمه و مطمئنم راه رو پیدا میکنم اما واقعن شروع چنین مطالعه ای از بزرگترین و سخت ترین هدفهام شده. 

 

 چقدر خوبه خودمون رو عمیقا جای دیگران بذاریم. به نظرم جمع حدیث معروف( آنچه برای خود میپسندی برای دیگران نیز بپسند و . ) و تسلیم و رها بودن و مضطر شدن ( امید از هرکسی جز نیروی برتر بریدن) مارو پله های زیادی به سمت کمال بالا میبرن و مجموع اینها شگفتی آفرینه. 

 

شدیدا نیاز به خلوت درونی، مراقبه و یافتن خودم دارم. رسیدن به آگاهی هام و هشیار بودن در لحظات. اما شدیدا هم کاری در این راستا انجام نمیدم  

 

 

مرا با خود ببر،، به سمت هستی، نیستی، شگفتی

بگذار قاصدکی باشم در میان قاصدکهای پرین در پرواز !!

لحظه های بیداریم را بیدار کن و متصلم کن به قدرتو اعجازت

آهسته ام کن،، آرامم دار و در لحظه ی دیدنت، معلقم نگاه دار. 

و هر لحظه در گوشم زمزمه کن که من چیزی جز ذره ای در میان ابدیت و ابهتی بیکران نیستم !!! 

جادوگری کن، بگذار جادویت عدمم کند و از نو وجود، عدمم کند و از نو وجود،، عدمم کند و در نهایت وجودی بی هیچ وجود!!

 

 

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها