دیروز با خامه، مربای توت فرنگی خونگی خودم و شیرنسکافه ی ابری و جذابم به خوشرنگ ترین و خوش عطرترین حالت ممکن شروع شد. از همون صبحش، آسمون عجیب و بی مانندی داشت که تا شب هزار بااار دلم رو لرزوند؛ با نیلیِ براقش و ابرهایِ برفیش که هر لحظه شکلی به خود میگرفتن، میانه هایِ روز کلاهی بزرگو پفی ساختن که کلِ تراسم زیرِ نورُ برقُ حمایتش، انرژی و هیجان گرفت.

 

 پادکستم رو پلی کردمو برای ناهار خورش قیمه پختم می خواستم برای عصرانه ای دلبر و جذاب با همسر، فرنی درست کنم. دیگه پادکست، موزیک و هر صدایِ خارجی رو قطع کردمو همراه با پخت فرنی، به صداهایِ لحظه جان سپردم؛ صدایِ هم زدن شیرُ نشاسته ذرت، صدایِ قل هایِ ریز خورش، صدایِ باد، صدایِ بچه ی همسایه. عطرها هم که برای خودشون طنازی میکردنو منو درست وسطِ آشپزخونه نگه میداشتن. به خودم اومدم، دیدم با اضافه کردنِ خامه، کره، وانیل، زعفران و هل به فرنی، بیشتر چیزی شبیه یک دسرِ خوشبو دارم تا فرنیِ اصیل سرازیرشون کردم تو فنجون های سفیدم و روشون رو پودر کاکائو ریختم.

 

رفتم سراغ خونه و با گردگیری، جارو و تی، حسابی برقش انداختم. موهامو یه مدلِ عروسکی بستم، تاپ و دامن رنگیم رو پوشیدم و تو خونه ای که عطر غذا، برقِ تمیزی و انرژیِ زندگی توش جاری بود، مراقبه کردم. تو مراقبه ی پریروزم، صحنه ای رو دیدم و دیروز در واقعیت واسم رخ داد؛ خیلی حسِ جالبی داشت این اتفاق واسم. کتاب خوندم چندین صفحه نوشتم برنامه ریزی کردم. کمی به درسهام رسیدم. زبان خوندم و.

 

 همسر اومد، غذا خوردیم، فیلم 1917 رو دیدیم که جریانِ زندگی توش موج میزد اینکه وقتی چیزی داری که حقیقتا واست ارزشمند و بزرگه، دیگه هیچی نمیتونه از پا درت بیاره؛ چیزی که چندسال پیش تو زندگیم تجربه ش کردم و به نظرم یکی از رازهایِ او روزهایِ عجیبم بود.

 

 فرنی یا بهتره بگم دسرم رو با چایی زنجفیلی خوردیم و میتونم بگم عالی بوود خوراکیِ سریع، ساده، لطیف و خوش عطری که هیچی برای ساختن یک عصر سحرانگیز کم نداشت. حتما برای قبلِ خلوت کردن با خودتون، عصرهای بهاریتون، قبل از مدیتیشن هاتون، حین خوندن کتابهاتون یا .  این لطیفِ بی ریا و خوشمزه رو آماده کنید و کنارِ چاییُ نسکافه تون، باهاش حسابی کیف کنید.

 

 امروز اما با اینکه خیلی کار داشتم، با مودِ پایینم شروع شد. هیچ کدوم از برنامه هامو عملی نکردم. حسِ خمودگی داشتم. بی انرژی بودم و نمی تونستم خودمو به روز و کارهام وصل کنم حتما میخواستم امروزو بنویسم که بدونید منم روزهای این مدلی دارم. اینکه مدام ازم سوال میشه چطوری اینقدر آرومی؟ چطور اینقدر پرانرژی هستی؟ چطوری همیشه خوشحالی؟ باید بگم که منم روزهای اینچنینی دارم.

 

فقط پاشدم نسکافه مو با بیسکوییت های کره ایم که چندروز پیش پخته بودم و فرنی هایِ دیروز خوردم و باز رفتم زیر پتو و کتاب خوندم فقط با اینکه فکر و استرس کارهام و برنامه هام نمیذاشت از کتابم و حتی لم دادنم لذت ببرم. دیگه آروم آروم دست نوازش روی سر خودم کشیدم، امروزو بهش مرخصی دادم که هیچ کاری نکنه. یه روزایی بهترین تصمیم هیچ کاری نکردنه

 

 روزمو از 4:30 عصر شروع کردم! ( شروع کردم نه اینکه شروع شد) یه تی به خودم دادم اجازه ندادم فکرهایِ بازدارنده مانعم بشن. از تخت پریدم بیرون، ظرفهارو شستم آشپزخونه رو تی کشیدم غذا خوردم چایی دم کردم و شیرجه زدم توی حمام. حالا هم حین خوردن چایی دارچینی نوشتم این جور روزها برای شروع، از رسیدگی و توجه به خودم شروع میکنم خودمو نگاه میکنم خوراکی، دوش گرفتن، نظم دادن به اطرافم، نوشتن، نقاشی کردن و. کارهایی هستند که حالمو عوض میکنن.

 

 

 من دقیقا میدونم چی باعث حالِ بد، سستی، استرس و بی لذتی امروزم بود اما انجامش ندادم این یکی از عیب هامه میدونم باید چه کاری رو تموم کنم تا هزار تا حسِ خوب به زندگیم و روزهام اضافه بشه اما عقبش می ندازم کلاس های آنلاین ما شروع شده من باید فایل ها، پی دی اف ها، ویس ها و تدریس های اساتید را از چندین کانال تلگرام، واتساپ، سایت دانشگاه و. دانلود کنم و هر درس رو نظم بدم این اون کاریه که به تعویقش می ندازم!! میبینید کارهای ساده ای ممکنه مارو از لذت دور کنن زندگی همیشه هم خیلی پیچیده نیست ما همگی در درونمون میدونیم باید چه کاری انجام بدیم مشکل ما ندانستن نیست چون درون ما همیشه بهترین راهنماست مشکل ما دانستن اما انجام ندادنه. مشکل گاهی مقاومت در برابر انجامه ترسِ انجام و واهمه ی شروع، بدترین و غیر واقعی ترین ترسه ما باید ناشیانه، دل به دریای زندگی بزنیم و شنا کنیم نمیتونیم منتظر کامل شدن همه چیز بمونیم چون کمالی وجود نداره! ترس از آب، اولین تجربه ی یک شناگرِ حرفه ای و ماهره و در ادامه، تجربه هایِ لذت بخش از راه میرسند لذت رقص و هیجان وسطِ فشارِ شیرین آب، ثمره ی همون ترس از آبه!!

 

 ما گاهی از کارهایی که انجام میدیم لذت نمیبریم و از لحظه دور میشیم چون اون کاری که باید انجام بشه، مدام تو ذهنمونه با فکرِ کارِ دیگه داریم کتاب میخونیم، فیلم میبینیم، آشپزی میکنیم و. این یکی از بزرگترین چیزهاییه که کلافگی، خستگی، گفتگویِ ذهنی، انرژی خوری و بی لذتی واسمون به بار میاره . حواسمون بهش باشه و زود جلوشو بگیریم.

 

  من دیگه برم برنج دم کنم، سیب زمینی سرخ کنم ماسک و سرم موهامو بزنم که همسر یکم دیگه میرسه. فردا هم کلاس آنلاین دارم با تکالیف زبان که باید انجامشون بدم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها