دیشب حدود ساعت یک خوابیدم،صبح با اینکه دلم میخواست بیشتر بخوابم،6:30 بیدار شدمُ دیگه خوابم نبردصبحانه خوردم،نشستم سر کارامناهار ماهی سرخ کردم،یه سس هم با پیاز،سیر،رب انار و شیره ی خرما درست کردم که خیلی با ماهی عالی بودکتاب خوندمیه فیلم قبلها دیده بودم،دلم دوباره دیدنش رو خواست اما چون فرصت نبود،یکمیشُ دیدمبه نظافت شخصیم رسیدممن خیلی به ندرت آرایشگاه میرم،خودم کارامو انجام میدمناخنهامم سوهان کشیدم،به دستهام لاک کرمی زدم و به پاهام توسی.به ناخنهام و خودم نگاه کردمُ از نتیجه ی کارم خیلی راضی بودم :-)  پر از حسِ طراوت،شادابی و تازگی دور خودم میچرخیدمُ زیر لب آواز میخوندمبعد از این کارا،حسهای خوشی میاد.من عازمِ سفرِ کوتاهیم به یه روستا با کوچه باغهای جادویی که سه ساعتی با شهر خودمون فاصله دارهشروع کردم به تمیزکاریِ خونه که وقت برگشت با روی خوش به استقبالم بیاد :-)  و خودمم مشتاقِ در آغوش کشیدنش باشم :-) گردگیری کردم،جارو و تیفیله مرغهارو هم شستمُ فریز کردمآشپزخونه رو برق انداختمدر آخر هم کمی پنجره هارو باز گذاشتم بوی ماهی بره و هوای تازه بیاداسپری زدم توی هوا و تمام.چایی رو با تخم گشنیز،گل محمدی و هل دم کردمُ دوش گرفتممرطوب کننده و شیربدنمُ زدمُ کمی عطر و نشستمخودمُ خونه براق،خوشبو سبکُ خوشحال چای نوشیدیمُ پادکست گوش کردیمکلی با خونه حرف زدمُ قربون صدقه ش رفتم.در دنیای من رنگها مهمندفنجونها،بشقابا،لباس ها،مزه ها،همه ی اشیا.به وسایلم روح میدمُ عشق،باهاشون حرف میزنم،قدر بودنشونُ میدونمو از هرکدومشون انرژی خاصی میگیرمهر صبح فک میکنم دلم کدوم فنجونم رو میخوادهر ناهار کدوم بشقابهر نوشتن کدوم خودکار،واسه لم دادن کدوم کنج،کدوم نورکدوم صندلیکدوم طعم.کدوم لباس.هرجایی که هستمُ در هر کار،محوِ لحظه ممبه تمامی نفسش میکشم و در نهایتِ امکان عاشقشماینجوری روزهام پر از لحظات جادوییهاینجوری فشاری،زوری،اجباری نیستآرومترُ مهربونترمهر لحظه،الهام تازه ای داره براماینجوری هرروز پر از هزار سایه ی سرخوشه که هزار بار تو روز عاشق میشهُ عاشقی میکنهسایه های واقعی.اصلِ اصل.اینجوری بارها در روز خودِ خودِ خودم بودن رو تمرین میکنمروزم پر از جریانه و چیزی نمیتونه شادیمُ متوقف کنهلحظه رو در می یابم،آرام رُ واردش میکنم،چون عاشقشمُ نمیخوام تند تموم بشهقرار میگیرمُ تمرکز میکنم و همینجایی هستم که هستمسند روزم به نام خودم میخوره،مالکش میشم،هر کاااار بخوام باهاش میکنم و دیگه مهم نیست چی میشهُ کی چی میگه.چون من شادم.اگر اینُ امتحان کنید،عاشقش خواهید شداونقدر شیفته ش میشیدُ بهش عادت میکنید که دیگه نمی تونید کاری که دوست ندارید انجام بدیدو وقتی کاری رو انجام میدید که واقعا میخواید،پر از ایده و نبوغ میشیدُ  می خندیدُ می درخشید.لذتهای کوچیک،کوچیک روزتونو میسازه و خودتونو اوج میده.
الآن دلم فقط گوشه ی سمتِ راستِ تختمُ میخواست و نوشتن.به بالش تکیه دادمپتو رو پاهامهبلوزِ نرمِ آستین سه ربع کرمی با شلوار سرمه ای پوشیدمچراغها همه خاموشه جز چراغ مطالعه ی ابیِ آسمونیم روی  عسلیِ سفیدِ معصومِ کنارِ تخت.،نور زردش روی کرمیِ سرامیک ها اتاق رو وهم آلودُ رویایی کرده پر از سِحر،پر از الهام،پر از حیات.اتاقم زنده ستصداش رو میشنومو من تنها نوشتنم می آیدُ شکر فراوانم.



(اشیا هم زنده هستند،نکته ی مهم بیدار کردن روح آنهاست) گابریل گارسیا مارکز





(میخواهم اوج بگیرم
آنقدر بلندآنقدر دور،
که نقطه ای شود جهان
و جز تو نماند در آن
از همه ی غوغایش،،تنها تو،،مارا،،بس.)
                                              سایه




مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها