بالاخره بعد از چند روز پرکار اومدم که بنویسمخب گفتم که صب من دیگه باز عالی بودماونام بیدار شدنباز هم کش دادنِ شوخیها از خروپفو ما نتونستیم بخوابیمو.که همسری گفت حالا دیگه تا ظهر خوابیدیدخب همسر من بسیار آرومه،خیلیی به ندرت بهش برمیخوره،درون محکمی داره،ولی رکه و کاملا خودش و خونسردمنم خوب بودم و صبحِ خوشگلم خوشگل مونده بود،لحظه شماری میکردم صبحانه بخوریمو بریم وسط درختا و خونه ها توی فصل مورد علاقه ممنتظر بودم گلی بیادو صبحانه رو بچینیمنیومدمنکه خودم همه چیز واسه صبحانه تو ظرفهای خوشگل برده بودم با همسری و مسعود شوهر گلی سفره رو چیدیمگلی هم اومدکلی از خوشگلی صبحانه تعریف کردنخوردیم و خیلی چسبید،گفتیمخندیدیمبا گلی حرف زدیمسر سفره هم چند جایی گلی پرید به مسعود که خب من از بحثهای زنو شوهریها تو جمع یه حالی میشماما خب به من ربطی نداشت و کاری ازم برنمیومد.فقط با همسری جو رو عوض کردیمو تمامسفره رو با همسری جمع کردیمو چند تکه ظرف رو شستیمو راهی شدیمیه کوچه ی باریک رو با دیوارهای خوشگل کاه گلی و خونه های قدیمی گذروندیم و به یه بیشه رسیدیم پر از سپیدار با برکه ای پرآبزیر پاهامون انبوه برگهای خشکُ حجم نارنجی،بالای سرمون آسمونُ ابرهای پاکُ خوشرنگ که شاخُ برگهارو در آغوش کشیده بودن و ترکیب آبی،سفیدُ نارنجی،قهوه ایه براقِ خیره کنندهدلم میخواست روی برگها دراز بکشمُ چشم بدوزم به بالا و تمام این زیبایی رو بریزم تو سلولهامفاصله گرفتمقدم زدمبا برکه تو دلم حرف زدمگلی برگ جمع میکرد واسه کارهای هنریشهمسری عکس میگرفتمنو همسر روبه روی عظمتِ این زیبایی ایستاده بودیمو کیف میکردیم که همینطور پشت هم گلی به مسعود غر میزد که بریم بریمهمسری گفت ما داریم لذت میبریمگلی گفت تا اینا محون ما بریم کوچه باغهاخب مسعود هم میگفت نه تازه اومدیملذت ببرگم میشن اینانمیتونن پیدامون کننمنم غرق رنگو لذت بودمو یک جایی دیدم دیگه باعث بحثشون نشیم و خب اون خسته شده بودو حق داشت اون هم نظرشو بگهبه همسری گفتم ما که سیر نمیشیم اما کوچه باغها هم مارا به خود میخواندخب من اونجا هم میرفتم کیف میکردمترجیح دادم بریمدیگه گلی واسم حرف میزدو میگفت تو چقدر تو فازُ حالِ خودتی،چقدر به من شبیهیمنم مثلِ توامروحیاتم بهت میخورهحرفم باهات میادمن لبخند میزدم فقطگفت چه کار کنم بیفتم تو راه کتابخونیگفتم بذار کتابها بیان طرفتبخواه که بیانبخونشون ارتباط گرفتی ادامه بده،نگرفتی بذارش کنار شاید مالِ حالِ اون موقعت نیستنو خودتو آزار نده تا یه کتاب بگیرتت و مزه ی لذتشو بچشی دیگه رهاش نمیکنیبوی خوشِ گردوتقارنِ آبی نارنجیهاجاده ای که از وسطش میگذشتیمُ درختهایِ بلندِ دوطرفش سر کشیده بودن به سوی هم برای در آغوش گرفتن هم دیگه شایدو بازی نورُ درخشش ابرها بین اونهاو منی که شعر بودم،واژه بودمچشم بودم،خیره بودمروح بودمجسمم میرفت و روحم گویی جدا شده بودو پرواز میکرد بین زیباییهاخونه های قدیمیِ آوار شدهقشنگ بودُ اصیل حتی اینجوری خرابشونمن به فکرِ آدمای عاشقِ این خونه ها بودم که صبحها پنجره هاشونو که باز میکردن درختُ برگُ نورُ آسمون واردِ خونه شون میشدهم بودخوشیم عمیق بودامیدهام پررنگ ترروحم سبکپر میزدم برای خودمبا گلی حرف میزدیممیخندیدیمشاد بودیمهمسری دستامو گرفته بودو تو سکوت همو نگاه میکردیمو عشق ازمون میریختازم عکس میگرفتدوباره گلی گفت بریمُگرسنمه هامردها که کاری نمیکنن و ماییم که باید بریم کوکو بپزیمُمن خنده م میگرفت ازشبامزه بود کاراهاش گاهی واقعادیگه برگشتیمحالم عالی بودحسابی بهم خوش گذشته بوددلم میخواست تنها باشم با دفترم تو اون بیشه،روی برگها بشینمو بنویسمرسیدیم خونهگلی یه توقعِ زیاد از شوهرش داشت که یه درِ بزرگِ چوبی رو واسه ش بیاره با ماشینِ ما واسه ی نقاشیشخب ما خودمون 4تا کلی وسیله داشتیمو اون در هم تو ماشین جا نمیشدکلی بحثو غرمن ساکت بودمو تو حالِ خودمیک جایی دیگه به مسعود گفت اگه ماشین داشتی حالا اینجور نمیشدو میاوردیم در روخب سرکوفت و زدنِ این حرف توجمعهمسری آروم بهش گفت خیلی نامردی گلیو منم به همسری گفتم خب تلاشت رو بکن واسش و بیار اگه شدُ بریم توی خونه دیگه.مسعود خیلی صبور و بی بحث با گلی برخورد میکرد که گاهی قابل ستایش بودچایی خوردیممنو همسری گفتیم بازی کنیم که هر پیشنهادی دادیم رد کردن اون دو تاگفتیم شما پیشنهاد بدید،نداشتنو توی گوشیهاشون بودن و اینستاگردی ودیگه به همسر گفتم راحتشون بذاریمو بازی دوس ندارنخب من اجبار کردن رو دوس ندارم و اصرار روو خب منو همسری هم خوشیم با خودمون در کلمن کتاب میخوندمهمسر عکسهاشو میدیدبه من نشون میداد،من جمله های خوشگلِ کتابمو میخوندم واسش و واسه ی اون دوتاو خب بازی میکردیم بهتر بود و نکردیم هم مشکلی نداشتیمُ یادمون رفتخب منو همسری کودکهای درونمون فعاله :-) و خیلی پرانرژی هستیماما کسیم اینطور نباشه میپذیریمبعد به ما پیشنهاد دادن که بیاید انار بخریمو دونه ش کنیمبااهاش یه سسِ خاص درست کنیمگفتن ما بلدیم و واستون درست میکنیمبگیم بیاره واسه شما هم؟قبول کردیمدیگه یکم از انارها رسید و گلی نشست به دون کردن،گفت بیاید اینجا تا بیکاریم دونه شون کنیم خب همسرِ من کارش زیاده و اونجا واسه استراحت رفته بودمنم حالشو نداشتم:-) و خیلی آرومُ محترمانه مخالفت کردیمخودش نشست چندتایی دون کردو منم کنارش بودم،حرف میزدیممیخندیدیمدیگه تخم مرغ کوکوهارو هم زدمو سبزیش رو ریختم توشوباز گلی کمکی نکردوگفتن نازک باشه هاشوخی میکردیمیک دفعه گلی رفت تو اتاقمن تا اینجاش مشکلی نداشتمسرگرم خودم بودمما 3تا کارهارو میکردیمتو آشپزخونه ای بودم که سالها زنی خاصو قوی اونجور که میگفتن توش آشپزیها کرده بودو منم که آشپزی دوس داشتمو کیف میداد دیگهفقط گازش سخت روشن میشدکمی ایراد داشت،من دیگه یک لحظه دیدم گلی اصلا نمیاد و هیچ همکاری نمیکنهحتی مسعود و همسری هم یک جوری شده بودن از کارهاشکارش داشتم،صداش زدم نیومد،شوهرش گفت صدات میزنه سایهتوجهی نکردمسعود کمی حرص میخورد ولی به روی خودش نمیاورددوباره صداش کردمباز شوهرش رفت تو اتاق کمی پچ پچ کردنو گفت کاری دارهوا خب اگه کاری نداشتم که صداش نمیزدم:-) من هم بهم برخورد اینجا دیگهو به مسعود گفتم که گلی چرا بی احترامی میکنه،گفتم من رودربایستی با کسی ندارمو پشتِ سر کسی حرف نمیزنم،اما الآن جلوی خودش میگمدیگه شوهرش رفت بهش گفت سایه اینو میگه و راست میگه و همسرش هم ناراحت میشه از برخوردتدیگه اومد و با یه لحنِ مهربونِ متعجب گفت آره سایه جونم،آره عزیزدلم ناراحت شدی؟؟خب اینو زیاد دیدمتعجب رواینکه خب من آدم آرومیممهربونی تو دلمهو آدمها فکر میکن خیلی مظلومم و خب کم هم یه همچین چیزایی ازم بیرون میاداما خب تازگیها دوس ندارم این حالاتو و آروم اعتراضمو میکنم و خب من خیلی خودمم نمیتونم ادا در بیارم و چیزی رو مخفی کنمو به این فکرمیکنم که صفت توداری مزخرفه که از خوب بودنش برامون قصه ها گفتنبه نظرم دوروییه،خودتو ناراحت کردن و دیگری رو شاد کردنهبه نظرم ناراحت شدن و ریختن تو خود هنر نیستهنر نشکستنه و قدرتِ درونیه و اصلا بهم نریختنهخب من به هیچ وجه مهرطلب نیستم،برای خوشایندِ آدمها کاری که نخوام رو نمیکنمکاری رو میکنم که بخوام و از تهِ دلمهدیر هم برآشفته میشماما وقتی بشم  :-) دیگه سوالمو پرسیدمو گفتم دوس ندارم مجبور بشی اینجا باشیبرو و فعلا کاری باهات ندارمیکم با محبت نگاهم کردو رفتیک دفعه خیلی عصبی پرید به همسری که وقتی خروپف میکنی و نمیذاری بخوابمو. همین میشه که دیدیُ همینهمن و همسری هیچ جوابی ندادیممن حتی خنده م گرفتهمسری اومد کنارم کمکم کرد چون شعله کم جون بودو کوکوها کمی داشت میچسبیدخب دوس دارم اینجا یه چیزی رو بگم من تا قبل از اومدن تو خونه ی خودم دست به سیاهو سفید نمیزدمحتی اگه جلوی پدرم یک بشقاب برمیداشتم به مامان چشم غره میرفتن که چرا و سایه فقط درسمامانم هم هیچ توقعی ازم نداشتنحالا هم هیچ جا کار نمیکنم حتی خونه ی مامانم و خونه ی مادرِ همسریکسی هم بیاد خونه م نمیذارم کاری بکنه،فقط از پس مامانم برنمیام که کلی هرموقع بیاد واسم کار میکنهکسی هم از من انتظار کار نداره و اگر بکنم تعجب میکنن همهولی از روی ادب و چون دلم میخواد وقت سفره انداختن میرم میگم کاری از من بر میادو کمکهای کوچیک سعی میکنم بکنم بهشون حتی ازدواج کرده بودم مامانهای دوستای قدیمم میگفتن حالا سایه کار هم میکنه :-) اصلا هم نمیگم اینها خوبه یا بخوام خودمو بالا ببرم،کسایی که بشناسنم میدونن منظورم چیهحرفم اینه من اینجوری بزرگ شدمولی وقتی دوستانه بیرون اومدیم،لوسی،پرروگی نمیکنم ،میفهمم باید سهمم رو انجام بدم،از عمق دلم میکنم و مشکلی ندارماحساسِ کوچکی هم نمیکردم از اینکه من دارم کار میکنم و اون نهولی وظیفه ی خودم نمیدونستم که فقط من کار کنمخب شبِ قبلش هم اون چندتکه ظرف شست،من کنارش بودمو چایی واسش دم کردمو از عمق دلمم کردمالبته هرکس یه جوریهانتظار هم ندارم اون هم کاری رو بکنه که من کردماصلامن سایه م و اون گلیهفکر هم نمیکنم من از اون بهترممن بهترین کارم رو در هرلحظه میکنمو توقع ندارم دیگری هم مثل من رو انجام بدهفقط بحثِ تفاوته که وقتی هرچندتا جمله یکبار میگه من شبیه توام و شبها که تنهایی میام پیشت و.من مطمئنم تمایل به نزدیکی بیشتر ندارم و قاطعانه جوری که دلی رو نشکنم نه میگمدیگه 3تایی سفره رو پهن کردیماومد خورد،کمی هم سرسفره متشنج بودو باعثش گلی و مسعود بودنبحث میکردن باهمشوخیِ بیجا و زیاد میکردناما کوکو خوشمزه بود:-) من فقط تو فکر ایوون و تخت بودم که بعد غذام برم لم بدم روشو آسمونو نگاه کنمو قهوه بخورمجایی مسعود به گلی گفت خوب خودت رو جلوی اینا بنما و گلی هم گفت آره مینماامو .من شوکه و متعجب بودم فقط.سر سفره دیدم خیلی آشوبه بهش گفتم برواونم راحت رفت و گرفت خوابیدما3تا سفره رو جمع کردیمهمسری گفت ظرفها بامنولی من دلم میخواست ظرفهارو بشورمو کمی درونم رو نظم بدم بعد برم واسه نوشتن و عالی بودمخسته هم نبودمهرچی همسری و مسعود گفتن قبول نکردموقتی اطرافم رو نظم میدم درونم هم منظم میشه و دلم فقط در اون لحظه همین کار رو میخواستو چون همسری میدونه من اصلا کاری که نخوامو دوس نداشته باشم رو نمیتونم بکنم و هرکار میکنم از ته دلمه قبول کردکنارم بودحرف میزدمیبوسیدممسعود کمی شرمنده بود انگار ،میگفت سایه واست آب انار میگیرمو هلاک شدی و.منم بهشون گفتم چیزیم نیستو واقعا هم چیزیم نبودو بهشون میخندیدمو میگفتم نمیخواد بهم برسید اینقدردیگه آشپزخونه برق که افتاد،حالم خوشِ خوش بودآروم بودممیخواستم پرواز کنم سمت ایوونو آسمونمسعود گفت واست چایی دم میکنم گفتم نه فقط یه کافی میکس میبرمکه همسری واسم درست کردمسعود هم رفت خوابیدهمسری اومد پیشم تو ایوونزیرانداز رو از ماشینش آوردو انداخت رو تخت واسمآتیش درست کردخوراکی آوردبغلش کردمازش تشکر کردمحجم مهربونیش خوشترم کردو من فقط میخواستم با آسمون عشق کنمبه روزم فک کنمخوشیم فراوون بود اما کمی هم دلم ابری بوداحساس میکردم کمی عصبانیت تو واکنشم بوده که دوستش نداشتمهمسرم رفت پایین قدم بزنهمن سرم رو به دیوار تکیه دادمو خیره به آسمون شدم با یک فکرِ خاموشاسمونش دور نبود.نزدیک بودو عمیقسخاوتمند بودو ابرهاش رو بهت ارزونی میکرددلم میخواست دست ببرم تکه ای ابر بردارم یا مقداری آسمون برای روزهای مبادامدسته های پرنده ها میرفتننزدیک غروبقرمزی اتیش و شاخوبرگهای وهم آلود باغ روبه رو فضام رو حسابی عرفانی کرده بودو مورمورم میشد

 البته بگم گلی هم خوبیها و مهربونیاشو داشتهنرمند بودآرزوهاش تو دستاش بودنواسشون تلاش میکردکینه ای نبودزود چیزارو فراموش میکردراحت ازت تعریف میکردبه همسری میگفت حسابی با سایه آرامش داریااو خوشته باهاشآخه آرومه و تو فازِ خودشه همیشه و مهربون.همسری هم میگفت خداروشکر آره خیلی. سایه خیلی آرومه اما عصبانی هم که بشه.خخخ.گلی میگفت  ببین تو چه میکنی که این آرومو عصبی میکنی این یکی از بزرگترین ایرادهامه اما.

ادامه دارد.خخخخ.

اینو همون لحظه اونجا نوشتم:

 آسمان هستزمین هستشب استُ جادوالهام استُ اشتیاقاما او که باید نیست

تاریک استاما نور در من میتابد،از آنجا که حتی در تاریکی هم میتراود،اما او که باید نیست

ساعت خوش استُ یارُ قرار  هست اما او که باید نیست

لحظه شیرین استُ شب شورانگیزهرچه میخواهم هستُ او که باید نیست 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها